چرا گاهی گفت وگوهای عادی روزمره به مشاجره ختم می گردد؟
به گزارش وبلاگ آژانس الکترونیکی، تهران (پانا) - زن کیسه های خرید را کنار ترازو می گذارد و کمرش را صاف می نماید. همزمان چند فلفل دلمه ای از کنار دستش برمی دارد و روی نایلون ها می گذارد: این ها را هم حساب کن. مرد مسن که پشت سرش ایستاده سر تکان می دهد: بار امروزتان که اصلاً به درد نمی خورد. بی خود این همه خرید نموده ام. ترازودار که این جمله خطاب به اوست چیزی نمی گوید.
به گزارش ایران، زن جلویی در عوض جواب می دهد: امروز که خوب بود آقا، دیگر الکی ایراد می گیرید. اگر خوب نبود چرا این همه خرید کردید؟! مرد حوصله جواب دادن ندارد. یکی دو نفر دیگر وارد بحث می شوند و هرکدام چیزی می گویند. یکی می گوید تره بار همواره همه چیزش بد است و یکی دیگر راضی است و قیمت ها را با مغازه روبه رویی مقایسه می نماید که جنس هایش هیچ فرقی با تره بار ندارد اما قیمتش سه برابر است.
مرد مسن بالاخره به حرف می آید: ای بابا یک چیزی گفتیم همه تان حمله کردید. یکی از زن ها می گوید: من که شما را تأیید کردم حاج آقا، حالا به زبان خودم. مرد اما راضی نمی شود و قیافه اش یک جوری است که انگار از همه دلخور است.
در نهایت همه خریدهایشان را حساب می نمایند و یکی یکی دنبال کارشان می فرایند. ترازودار زیر لب غر می زند: هر روز از این جر و بحث ها داریم.
توی گروه خانوادگی ناگهان بحثی درمی گیرد. یک بحث خیلی ساده است که موضوعش اصلاً اهمیت خاصی ندارد. یکی درباره خواص یک خوراکی نظری می دهد و بقیه آغاز می نمایند به گفتن نظرات خود؛ البته ناگفته نماند نظرات خود را چندان با ملایمت مطرح نمی نمایند و بیشتر کوشش دارند حرف همدیگر را نفی نمایند و بگویند، تنها نظر خودشان درست است. هر کدام هم استدلال های خودشان را دارند و بر اساس گفته فلان دکتر معروف یا فلان سایت معتبر آن را عنوان می نمایند. در نهایت اولین نفری که بحث را آغاز کرد عصبانی می شود و گروه را ترک می نماید. دو نفر دیگر هم پشت بند او همین کار را می نمایند. دیگر پیامی رد و بدل نمی شود. فقط کسی می نویسد: چرا اینجوری کردند؟ فقط داشتیم بحث می کردیم.
دور هم جمع شده اند تا دسته جمعی فوتبال دیدن نمایند. کری خوانی های همیشگی هم که یک پای ثابت اینجور محافل است. برخی وقت ها با خنده و شوخی پیش می رود و برخی وقت ها هم به دعوا ختم می شود. این بار از همان وقت هاست که قرار است دعوا شود. کسی تحمل ندارد دیگری حرف بزند. نه اینکه فقط رقبا باهم مخالف باشند، بلکه هواداران یک تیم واحد هم آنقدر با نظرات هم مخالفت می نمایند که صاحبخانه دیگر حسابی کلافه می شود و یکی دو بار کوشش می نماید بین میهمانان صلح برقرار کند اما ناکام می ماند. دیدنگران آنقدر سر هم داد می زنند که این بار صاحبخانه مجبور می شود تذکر دهد که همسایه ها دیگر صدایشان درمی آید. میهمانان به اجبار کمی فتیله را پایین می کشند و سعی می نمایند خودشان را مشغول دیدنی تلویزیون یا خوردن تنقلات نمایند اما فقط یک جرقه کافی است تا دوباره از کوره در بفرایند.
این صحنه ها برای همه ما آشناست. بارها و بارها با آنها برخورد داشته ایم و خودمان هم خیلی وقت ها درگیر چنین جر و بحث هایی بوده ایم. خیلی هایمان با کوچک ترین حرف مخالف از کوره درمی رویم. دلمان می خواهد هرطور شده حرف خودمان را به کرسی بنشانیم. گاهی یادمان می رود کسی که درحال جدل با او هستیم عزیزی است که ممکن است از ما رنجیده خاطر شود و این رنجش تا مدت ها در دلش باقی بماند.
اما چرا برخی وقت ها تا این مقدار تحمل شنیدن نظری غیر از نظر خودمان را نداریم و برای یک گفت و گوی ساده احساس ناتوانی می کنیم؟
دکتر محمد گروسی، جامعه شناس در پاسخ به این سؤال این طور می گوید: وقتی با بیماری های اجتماعی روبرو می شویم باید به این توجه کنیم که آیا این یک بیماری است یا عوارض بیماری. اینکه ما چرا نمی توانیم عقاید همدیگر را تحمل و با هم گفت و گو کنیم از عوارض بیماری است و پیدا کردن علت بیماری اینجا بسیار مهم است که کار جامعه شناس هم همین است. ما خیلی وقت ها گرفتار خودمداری می شویم. در واقع بیشتر درگیر تک گویی و مونولوگ هستیم و اهل دیالوگ یا گفت و گو نیستیم.
این جامعه شناس در ادامه می گوید: این قضیه به فرهنگ عامه خودمان هم برمی شود. پدر و مادرها بچه را طوری بار می آورند که بیرون خیلی حرف دلش را نزند و به این شکل ما را از کودکی از گفت و گو منع می نمایند. در این جامعه آدم ها از هم دور می شوند و نمی خواهند حرف شان را به هم بزنند و با هم گفت و گو داشته باشند و ارتباط ها محدود می شود. از آن طرف یک جغرافیایی داریم که گرم و خشک است و انسان ها زندگی خود را براساس احتیاج شکل می دهند و رقابت بر سر منافع، زیاد و به همین علت ارتباط کمتر می شود.
همین باعث شده تا در فلات به یک زندگی کلونی برسیم یعنی با وجود تمام پیوندهای فرهنگی، تاریخی، زبانی و دینی یک جورهایی خودمدار بشویم یعنی کنار هم اما جدا از هم زندگی کنیم و خود اتکاتر باشیم که همین هم رویه های مثبت دارد هم منفی. اتفاق بدی که می افتد این است که این وسط تجربه اجتماعی منتقل نمی شود یعنی آدم ها تجربه های خودشان را کمتر در اختیار هم قرار می دهند و این تجربه های خرد فردی تبدیل به تجربه های کلان تاریخی و اجتماعی نمی شود. از طرف دیگر حالا زندگی اجتماعی ما به سمتی رفته که به این ارتباطات احتیاج داریم و باید باهم در فضای اجتماعی گفت و گو کنیم و اینجا معلوم می شود که این تمرین تاریخی را نداریم. آدم خودمدار فکر می نماید اندوخته هایی از حکمت و دانش و دانایی دارد که دیگران نمی فهمند. ما چون اساساً فرهنگ گفت و گو نداشته ایم گوش هایمان تربیت نشده یعنی عادت نداشتیم که حرف همدیگر را بشنویم و خیلی وقت ها آدم های ابن الوقتی شده ایم. بر همین اساس فقط می خواهیم حرف خودمان را بزنیم و تمام شود و برود. حالا این عیب کلی می آید و در زندگی روزمره اجتماعی ما تبدیل به یک چیزهای ریزتری هم می شود. مثلاً شما بشدت آدم های زیادی را می بینید که همان موقع که دارید حرف می زنید متوجه می شوید اصلاً به حرف شما فکر نمی نمایند و فقط سرشان را تکان می دهند یعنی اینکه زود باش حرفت را تمام کن تا من حرفم را بزنم.
سکوت خیلی مهم است؛ چیزی که اغلب ما یاد نگرفته ایم. ما فقط می شنویم اما گوش نمی دهیم. اینها منجر به همان آسیب کلی در نظام تربیتی ما می شود و به جای این که بین آدم ها ایجاد پل کند، مدام احساس می کنیم که دور و برمان دیوار است. در واقع آدم ها نمی توانند باهم حرف بزنند چون آن را یاد نگرفته اند و برای همین است که خیلی وقت ها کوچک ترین بحثی تبدیل به مشاجره می شود.
برای اینکه کوشش کنیم بدون کشاندن بحث به جدل باهم گفت و گو کنیم، هیچ وقت دیر نیست. حداقل می شود تمرین کرد؛ تمرین گوش دادن بدون آنکه فوری جمله ای تند در پاسخ به گوینده را در فکر آماده کنیم. می توانیم بشنویم و بعد نظر خودمان را بگوییم آن هم جوری که به نظر نیاید قصد دعوا داریم.
منبع: خبرگزاری پانا